صبح روز شنبه، ۱۱ مرداد ۱۴۰۴، محمد امیدی، کارگر ۲۶سالهٔ شرکت پیمانکاری پارسسرما، در طبقهٔ سوم سکوی Q4 در جزیرهٔ صنعتی صدرا، خود را حلقآویز کرد و جان سپرد.
او ماهها حقوق معوقه داشت. همکارانش میگویند شرمندگی پیش خانواده و فشار بیپایان زندگی، او را به مرز فروپاشی کشانده بود.
شرکت صدرا، از شرکتهای بزرگ فعال در حوزهٔ ساخت سکوهای نفت و گاز، در اطلاعیهای خود را از ماجرا مبرا دانست.
در بیانیهای رسمی گفتند که هیچ بدهیای به شرکت پیمانکار نداشتهاند و «تعهدات مالی در موعد مقرر» تسویه شده است. گویا مرگ این کارگر، صرفاً «حادثهای شخصی» بوده و مسئولیت آن بر عهدهٔ دیگریست!
اما همین اطلاعیه، جوهرهٔ یکی از مهمترین و ریشهایترین بحرانهای کار در ایران را نشان میدهد:
وجود شرکتهای پیمانکاری، برای زدودن مسئولیت از شانههای کارفرمایان اصلی.
در ایرانِ امروز، سرمایهداران بزرگ، که در بسیاری از موارد خودِ حکومتاند ــ شرکتهای وابسته به نهادهای حکومتی، سپاه، بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی، و غیره ــ با واسطهکردن پیمانکاران، نه فقط بخشی از دستمزد کارگر را میبلعند، بلکه خود را از پاسخگویی، نظارت، و حتی همدردی نیز کنار میکشند.
در این مناسبات، سرمایهدار بزرگ سود میبرد؛ پیمانکار سود میبرد؛ و کارگر، تهماندهی استثمارشدهٔ دستمزد را میگیرد ــ اگر بگیرد.
موضوع فقط اقتصادی نیست؛
پیمانکاری، ابزاری سیاسیست.
برای دولت و کارفرمایان حکومتی، این نظم، دیوار بلندیست میان خود و کارگران:
وقتی اعتراض میشود، میگویند «با ما طرف نیستید؛ بروید سراغ پیمانکار!»
وقتی مرگی رخ میدهد، میگویند «او از ما نبود؛ کارگرِ فلان شرکت بود!»
و اینگونه، حکومتِ سرمایهدار، از تیررس مطالبه و مبارزه خارج میماند.
پیمانکار، نقشِ ضربهگیر را ایفا میکند؛ و در نهایت، همهچیز فراموش میشود، جز فقر و داغ خانوادهٔ کارگر جانباخته.
خودکشی محمد امیدی یک هشدار است؛
هشداری درباره مناسبات ضدکارگریای که نه فقط در صدرا، که در اغلب صنایع کلان کشور برقرار است.
در پروژههای نفتی، گازی، پتروشیمی، فولادی، حتی در شهرداریها و بخشهای خدماتی، وضعیت مشابه است:
شرکتهای واسطه، کارگران بدون قرارداد مستقیم، ماهها حقوقنداده، هیچ امنیتی، هیچ حقی، هیچ پناهی.
و این بیحقوقی، گاه با سکوت، گاه با سرکوب، گاه با بیانیههایی پرطمطراق، توجیه و پنهان میشود.
سازمانیابی یا استیصال؛ این دو سرنوشت در برابر ماست
در جامعهای که کوچکترین حقوق و کرامت انسانی در محیط کار پایمال میشود و صدای معترض با سرکوب و بایکوت پاسخ میگیرد، کارگری که تنهاست، بیتشکیلات و بیحمایت، محکوم به استیصال است؛ و این استیصال، گاه به مرگ، خودکشی یا انفجار منتهی میشود.
اما تشکل مستقل، تنها ابزار تغییر این سرنوشت است؛
سازمانیابی، کارگر را از یک سوژهی منفعل و قربانیِ نظم سرمایهداری، به نیرویی آگاه، پیگیر و تغییرآفرین بدل میکند.
این مناسبات مرگبار، اصلاحپذیر نیستند؛
نظام سیاسیای که خود مالک پروژهها و صنایع کلان است، با پیمانکاران زنجیرهای و واسطهها، کارگران را عملاً به بندگان بیصدا بدل کرده؛ و در عین حال، با سرکوب، مانع هر نوع اعتراض یا تشکلیابی واقعی میشود.
رهایی از این مناسبات تنها در گرو تغییر ریشهای این نظم است:
ساختارهایی که فقر و استثمار را نهادینه کردهاند، باید از بنیاد دگرگون شوند.
این تغییر، فقط از مسیر سازمانیابی تودهای، مستقل، ریشهدار و سراسری ممکن است.
قدرت کارگران و مردم، در متشکلشدنشان است.
تنها آنگاه است که میتوان گفت: ما دیگر فقط قربانیان فقر و مرگ نیستیم؛
ما نیروی دگرگونی هستیم.
هیأت تحریریه “پژواک کار ایران”